نگاشته شده توسط: Sir mohammad | 08/27/2010

حكايتي كه هيچ كس آن را تعريف نكرد (2)

مولف مي گويد در سال 1347 قمري من در كراچي پاكستان بودم و منزل يكي از طبيبان آنجا ر به اجاره گرفته بوديم . پس از  مطب پيش من مي آمد و به سختي فارسي صحبت مي كرد من هم كمي هندو مي دانستم و با او انس گرفته بودم او مسلمان و سني بود و نامش عبدالله بكراني بود شبي از من سوال كرد كه مسئله اي برايم پيش آمده مي خواهم شما آن را برايم روشن نمايي . من در سن جواني بمرض سختي دچار شده بودم و دكتران انگليسي عاجز از معالجه شدند و من مايوس از زندگي خود شدم يكي از دوستان گفت كه مي تواني خود را به يكي از شهر هندوستان برساني آنجا يك مرتاض است . او نگاهي به تو بكند مرض تو خوب مي شود . من با قطار خودم را به آنشهر رساندم و از جاي آن مرتاض پرسيدم هفته اي يكروز از سوراخي بيرون مي آمد و يكساعت با مردم است بعد به آن سوراخ كه خانه ي اوست مي رود چون روز موعود شد رفتم و جمع زيادي هندو از زن و مرد در خيابن نشسته بودند در انتظار ، منهم در ميان آن ها نشستم . ناگهان پيري از سوراخ بيرون آمد تماما برهنه ، بدن سياه مانند ذغال ، چشمان سرخ مانند افعي و بسيار كوچك اندام مردم هجوم آودند و بر يكديگر سبقت مي گرفتند و در اطراف او جمع مي شدند . من هم در در ميان آن مردم ايستادم و به او نگاه مي كردم لو ابرو هاي خود را بالا برد و مانند چشمانش را مانند افعي به اطراف مي گردانيد و مرا خطاب قرار داد و گفت : اي عبدالله بكراني تو داراي فلان مرض هستي و از علاج تو عاجز شده اند آنگاه لقمه نان نان خشكي در آنجا افتاده بود برداشت و بسر و صورت و گردن و بدن و آلت و مقعدش ماليد آنگاه نزد من پرانيد گفت : بخور ، خوب مي شوي . من خوردم پس ده روپيه نقره حضور او گذاردم پول ها را برداشت و به خود ماليد و پرتاب كرد . و آمدم بولايت خود رفتم و كم كم مرض من خب شد من در تعجبم كه چطور آن آتش پرست من را شناخت و چنين لقمه ي نجسي شفاي من شد .                     چون سخن به اينجا رسيد :

گفتم اي آقاي دكتر اين مرتاض ها در اثر رياضت شياطين و جنيان و ديوان و پريان با آن ها هم دست ميشوند و براي اضلال مردم ، مگر در قرآن نخوانده اي :

وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً

مردانى از انسان به مردانى از جنّ پناه مى‏برند و به طغيان آنان افزودند

شما هنگامي كه تصميم رفتن نموديد جنيان نام و نشان و مرض شما را براي او بيان نمودند تا براي شما بيان كند و شما ر فريفته گرداند كه از دين خود دست برداريد چنان كه در قرآن مي خوانيم :

وَإِنَّ الشَّيَطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى‏ أَوْلِيَائِهِمْ

همانا شياطين، به دوستان خود القا مى‏كنند تا به جدال با شما برخيزند

در اينكه مي گوييد خوردم و خوب شدم آقاي دكتر هيچ مرضي نيست مگر آنكه خدا براي آن دوائي آفريده هر چند دكتران ندانسته باشند لكن دبوان و پريان  آن دوا را دانسته و در غذا و دواي شما داخل كنند و  آن سبب صحت شما شود و شما تصور مي كنيد كه لقمه نان آن هنوي مرتاض شما را شفا داد و چه بسا خود مسافرت و خيال صحت موثر باشد در صحت چنانچه گاهي موثر در مرض مي شود آقاي دكتر معجزه صادر نمي شود مگر از پيغمبر و امام براي آنكه علامت باشد براي منصب او، معجزه واقعيت دارد مانند مرده زنده كردن و كور و كر مادر زاد را شفا دادن كه تا سال ها عمر كند و صحيح باشد شما مي گوييد به تدريج خوب شد معلومست كه از اثر دوائي باشد كه به شما خورانيده اند .


پاسخ

  1. درود
    منبع آنرا ذکر کنید.
    لذت بردم بسیار نیگو بود.

    • چاپش مال 25 سال پيشه
      مناظرات با دانشمندان نوشته ي آيت الله علم الهدي


بیان دیدگاه

دسته‌بندی